عظمت نجف در نظر آیت اله کشمیری
شاگردان مى گویند :گاهى آن قدر توصیف نجف را مى کرد که انگار شهر دیگرى در دنیا وجود ندارد و مى فرمود: همه ایران یک نجف نخواهد شد .مى گفت :نجف چیز دیگرى است. حتى مساجد کوچک آن جا داراى یک معنویتى است که مساجد بزرگ ایران مثل مسجد گوهرشاد خراسان آن معنویت را ندارد در نجف سیصد و شصت پیامبر دفن هستند و کربلا دویست و شصت پیامبر، قبر حضرت آدم و نوح در کنار قبر امیرالمؤمنین مى باشد. آن قدر نجف مهم است که مانند مرحوم شیخ زین العابدین مرندى که مجتهدى مسلم و باتقوا بود گاهى مى آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین آن جا که گداها مى نشستند، مى نشست. مى گفتند آقا این جا خوب نیست مى فرمود: این جا، جائى است که امام زمان (عج) و حضرت خضر (ع) به طرف حرم مى روند من هم نشسته ام تا شاید توجهى به من کنند.
همسر ایشان مى گوید :(قبلاً که در نجف بودیم) حتى بعثى های صدام هم تا آخر هیچ بى احترامى به آقا نکردند و هیچ آسیبى نرساندند. یعنى در حقیقت همان ها هم یک محبت و علاقه درونى به آقاى کشمیرى داشتند، تمام آنها به ایشان احترام مى گذاشتند و دوستشان داشتند. حاج صاحب مى گوید :من به ایشان گفتم آقا مى خواهم از عراق بروم این جا خیلى اختناق است و صدام اذیت مى کند براى من استخاره بگیرید که بروم یا نه. ایشان استخاره گرفتند و گفتند استخاره خیلى خوب است. بعد از آن یک روز به من گفتند: من هم استخاره گرفته ام گفته اند زودتر برو. اما چیز دیگرى نمى گفتند. و این گونه مى شود که در سال 1359 به ایران مى آید و ابتدا در تهران و سپس در قم ساکن مى شود.
.
تاثیر معنوی آیت اله کشمیری
حاج صاحب عضدالله می گوید: خیلى اتفاق مى افتاد که وقتى ایشان با یک نفر صحبت مى کر آن فرد منقلب مى شد. یک بار شخصى آمده بود پیش ایشان و حرف هاى خوبى نمى زد. آقاى کشمیرى به من گفتند کم کم باید او را به راه بیاوریم، و البته به طور کلى با مردم خیلى حرف مى زد.
یک رفیقى داشتند که قصاب بود و حلال و حرام را رعایت نمى کرد. یک بار ایشان نشستند و با او صحبت کردند یک دفعه آن فرد متحول شد و از آن به بعد مى دیدم که وقتى مى خواهد به حرم یا به منزل برود عبایش را روى سرش مى کشد و مى رود، خانم او آمد و از من پرسید چه اتفاقى افتاده است که او شبها مى رود داخل اتاق و در را مى بندد و تا صبح قرآن مى خواند؟ من گفتم ایشان با آقا سید عبدالکریم نشسته و منقلب شده است.
.
نورانیت آیت اله کشمیری در دوران کودکی
هنوز 7 یا 8 سال بیشتر ندارد که پیرمردى 70 ساله که در مدرسه جدش ساکن است او را صدا مى زند و به او مى گوید :پسر جان در سرت نور است، تو به درد بازى نمى خورى .و او این جمله را به خاطر مى سپارد. این پیرمرد کسى جز شیخ مرتضى طالقانى نیست. او بسیار اهل تفکر و عبادت است و اولین شخصى است که از سید عبدالکریم دستگیرى مى کند. حجره سید عبدالکریم در کنار حجره اوست و او بیشتر از ده سال، تا سن 21 سالگى از محضر شیخ بهره مى برد، درس اخلاق او را مى نویسد و بیشترین استفاده را در اخلاق و اذکار از او مى برد.
.
عنایت آیت الله قاضى به ایشان
آیت الله قاضى 79 ساله با این که تنها افرادى را به شاگردى مى پذیرد که مجتهد باشند، سید عبدالکریم کشمیرى را مى پذیرد و به او مى گوید :در سرت نور است. و رفتارش با او مانند رفتار یک پدر مهربان است و او را دوست دارد. وقتى صحبت از خرما مى شود و سید عبدالکریم مى گوید من خرماى درى را دوست دارم، بعد از ساعتى که از جدایى آنها از یکدیگر مى گذرد، سید عبدالکریم مى بیند که در خانه را مى زنند. در را که باز مى کند مى بیند که آقاى قاضى براى او خرماى درى خریده و آورده است.
.
عنایت امیرالمؤمنین على (ع) به ایشان
پدر سید عبدالکریم، سید محمد على کشمیرى، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدى، خود زاهد و عابد است و به مستحبات و واجبات بسیار پاى بند بود، اما زهد زیاد او و نیز نسبت تصوف به آیت الله قاضى باعث مى شود تا از رفتن عبدالکریم به نزد آقاى قاضى به هر بهانه ممانعت به عمل بیاورد. گاهى به او مى گوید :مى ترسم دیوانه شوى. گاهى از کفش دار حرم حضرت امیر (ع) مى پرسد: آیا عبدالکریم به حرم آمده است؟ و اگر کفش دار بگوید او را ندیدم، آن روز با سید عبدالکریم حرف نمى زند. و زمانى که او مى خواهد از نجف به کربلا و کاظمین براى زیارت برود تا دم ماشین مى رود و او را سفارش مى کند که اگر بغداد بروى تو را عاق مى کنم و حتى در ماشین هم شخصى را مامور مى کند که مواظب او باشد چرا که بغداد را شهرى غیر مذهبى مى داند .و سرانجام سید عبدالکریم که از حساسیت هاى پدر به تنگ آمده به حرم امیرالمؤمنین على (ع) مى رود و از این که کار حرامى انجام نمى دهد به حضرت امیر پناه مى برد و از او کمک مى خواهد و چون بر آن آستان روى مى نهد و در راه آن خاندان به صدق قدم بر مى دارد، فراز مسند خورشید جایگاهش و همت شاه نجف بدرقه راهش مى گردد. پدر عبدالکریم در خواب حضرت امیر(ع) را مى بیند که به او مى فرماید :من از شکم تا سر عبدالکریمم. و پدر از آن به بعد دیگر خیلى به او کارى ندارد. و این چنین او از محضر سیدالعرفـا آیت الله قاضى بهره ها مى برد.
.
ارتباط با عالم دیگر
حاج صاحب عضدالله مى گوید :ایشان روزها معمولا روزه بود و دو سه روز پشت سر هم روزه مى گرفت، غذا کم مى خورد و قرآن بسیار مى خواند. گاهى سه، چهار روز در هفته به وادى السلام مى رفت و من دنبال ایشان مى رفتم، شب هاى جمعه هم ساعت یازده و یا نصف شب به آن جا مى رفت و همیشه تسبیح دستش بود و دعا مى خواند. به من مى گفتند بیا برویم آن جا کارهایى هست که شما نمى دانید و من هم خجالت مى کشیدم از ایشان بپرسم که آن جا چه مى کنند. گاهى نصف شب ها که به آن جا مى رفتیم، مى گفتند ارواح مؤمنین را ببین! مى گفتم آقا من نمى بینم. ولى ایشان مى گفتند نه ببین مؤمنین حلقه حلقه نشسته اند... و البته من چیزهایى از این سید بزرگوار دیدم که نمى توانم همه آن ها را بگویم. فقط یک روز که آن جا بودیم گفتم آقا برویم دیگر؟! گفتند: حالا بنشین بعداً مى رویم، یک چیزهایى هست بگذار تمام شود. من تعجب مى کردم. بعد از مدتى گفتند تمام شد برویم
.
استخاره های آیت الله کشمیرى
یکى از مراجعات آیت الله کشمیرى در نجف و بعد از آن در ایران براى استخاره بود و ایشان انواع استخارات را وارد بودند با تسبیح، با قرآن و الهامى، و از تسبیح و قرآن را هم که اقسام گوناگون دارد مى دانستند. روزى سوال شد استخاره هاى شما صدرصد است؟ فرمود: وقتى حال استخاره باشد صد درصد است. همان طور که شاعر هر وقت بخواهد مى تواند شعر بگوید و وقتى ذوق گفتن شعرش بیاید شروع به شعر گفتن مى کند. مى فرمودند:
استخاره با تسبیح یادگارى از مرحوم شیخ مرتضى طالقانى است و اصل استخاره با قرآن از دستورالعمل شیخ على اکبر اراکى بود که از او دستورالعملی برای استخاره خواستم، ایشان یک اربعین روزه به اضافه سوره نور را با عدد و شرایط مخصوصی فرمودند، من هم انجام دادم تا این که سه خواب دیدیم :
اول: در عالم رویا دیدم امیرالمؤمنین (ع) در ایوان طلا، ایستاده و نوح پیامبر با عمامه بزرگ در عقب سر ایشان ایستاده است. امام (ع) به من تسبیح دادند.
دوم: اینکه آقا سید ابوالحسن اصفهانی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودند و به من تسبیح دادند.
سوم: در خواب دیدم در کفم چیزى مانند ماه است و کم کم نور آن زیاد مى شود. بعد از آن فهم استخاره داده شد و مراجعاتم زیاد شد. تا جایى که روزى چند استخاره گرفتم و به زحمت افتادم. پس خدمت آقاى حداد این مشکل را عرض کردم و ایشان مطلبى دقیق فرمودند.
یک نوع استخاره ایشان به این نحو بود که با تسبیح استخاره مى گرفتند و با آیه قرآن کریم جواب مى دادند. عرض شد حافظ کل قرآن هستید؟ فرمود: نه، عرض شد با آیات چطور جواب مى دهید؟ فرمود: به دلم الهام مى شود. گاهى دست روى جلد قرآن مى گذاشتند و جواب استخاره را مى دادند از ایشان سوال شد چطور مى شود که شما دست روى جلد قرآن مى گذارید و جواب استخاره را مى دهید؟ فرمود: وقتى حالش آمد همه چیز در جواب به ذهن و قلب مى آید: استخاره دیگرى که با قرآن، آن هم براى عده اى خاص مى گرفتند این بود که بعد از باز کردن قرآن، شش ورق را مى شمردند، آیه اول صفحه اول، یا آیه سوم صفحه سوم و آیه ششم صفحه ششم را نگاه مى کردند بعد طبق برداشت خاص، گاهى آینده و ثمرات آن کار و یا آفات آن را بیان مى کردند و گاهى گذشته شخص را مى گفتند و این بستگى به حال استخاره اى ایشان داشت. البته این قاعده همیشگى نبود، چه بسا قبل آیه و بعد آیه و گاهى چند آیه اطراف را هم مى دیدند و مطالبى را بیان مى داشتند.
مى فرمودند :هر گاه انسان سه مرتبه صلوات بفرستد و صد مرتبه استخیر الله برحمته خیره فى عافیه بگوید، بعد یک قبضه تسبیح را بگیرد، دانه وسط یکى بیاید بسیار خوب، دو تا، میانه مایل به بدى، سه تا، زحمت دارد و عاقـبتش خوب، و چهار تا بسیار بد است این استخاره رد ندارد و (براى اهلش) به دل الهام مى شود.
در چند سال آخر عمر که کسالت جسمانى داشتند، کم حرف مى زدند و بیشتر تفکر مى کردند و گاهى بعد از تفکر یک لا اله الا الله مى گفتند. ایشان زمانى که در نجف بودند، صبح ها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکى از ایوانهاى صحن امیرالمؤمنین (ع) مى نشستند و افراد مختلف در این موقع براى گرفتن استخاره به ایشان مراجعه مى کردند.
.
توصیه هاى آیت الله کشمیرى
این ها توصیه هاى همیشگى آیت الله کشمیرى است: ذکر، نماز با توجه، نماز شب، قرآن، خلوت و سکوت بود.
سید محمود کشمیرى مى گوید :ما نمى دانیم او چه مى گفت، فقط مى دانیم بیست و چهار ساعت در حال ذکر بود حتى در حال راه رفتن، و زبانشان از صبح تا شب به ذکر الهى مترنم بود. فاصله خانه ما تا صحن حضرت امیر (ع) خیلى زیاد بود. حدود سه تا چهار کیلومتر. و او این مسیر را هر روز در نجف چهار بار پیاده رفت و آمد مى کرد و در طول راه زبانش از ذکر نمى ایستاد.
ایشان دائم در حضور بود، دائم متوجه بود، و خودش از این حضور تعبیر به خدمت مى کرد، و همیشه این دعا را مى خواند: و حالى فى خدمتک سرمدا.
پسر ایشان مى گوید :در این عالم نبود، با ما هم که نشسته بود من مى دانم نصف وجودش با ما نبود، من این را حس مى کردم! عبادت هایش درونى بود همیشه هم به من مى گفت: القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله
ایشان اگر دهان شان باز بود معلوم بود که گاهى مشغول به ذکر لا اله الا الله بودند.
از او مى خواهند تمام عرفان را تنها در یک عبارت خلاصه کند و او تمام مجاهدت ها، تمام ریاضت ها و تمام سلوکش را در یک کلام خلاصه مى کند و مى گوید :قطع از ما سوى الله.
شاگردان مى گویند :ایشان همان حرف آقاى قاضى را مى فرمودند که از این جا تا بهشت یک قدم است. قدم اول را بگذارید روى هواى نفس، قدم دومى در بهشت است .
.
داستانی شگفت
ایشان مى فرمودند :روزى به ذهنم آمد که کسى مثل من هست که استخاره کند، به زنى برخورد کردم با عباى سیاه و حالت زنان روستایى و چادر نشین. مدتى او را مى دیدم که زن ها به او مراجعه مى کنند و او با تسبیحى که دست دارد برایشان استخاره مى گیرد. روزى به یکى از خدام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر که کار این زن تمام مى شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتى دارم. خادم یک روز پس از این این که کار استخاره آن زن تمام شد او را نزد من آورد از او سوال کردم استخاره را از که آموختى؟ چه ذکرى مى خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى گویى؟ گفت: من داستانى دارم و شروع به تعریف آن کرد:
من زنى بودم که با شوهر و فرزندانم زندگى عادى را مى گذراندم. شوهرم در اثر حادثه اى از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم ماندم. خانواده شوهرم به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند. خانواده خودم هم اعتنایى به مشکلات مادى من نداشتند لذا زندگى را با زحمات زیاد و رنج فراوان مى گذراندم و به ناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع) شدم، در بین ما رسم است که اگر حاجتى داریم به حرم حضرت ابوالفضل (ع) مى آییم و سه روز اعتصاب غذا مى کنیم تا حاجتمان را بگیریم و اکثرا هم حاجت خود را مى گیرند. من تصمیم گرفتم این رسم را انجام دهم. پس رفتم کنار ضریح حضرت عباس (ع) و اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت عباس (ع) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگیر. عرض کردم: من که استخاره بلد نیستم. فرمود تو تسبیح را به دست بگیر، ما حاضریم به تو مى گوییم که چه بگویى، از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابى است که دیده ام؟ آیه به درستى حاجت من روا شده است و دیگر مشکلى نخواهم داشت؟ مردد بودم که چه کار کنم. بالاخره تصمیم گرفتم که اعتـصابم را شکسته و از حرم خارج شوم، ببینم چه مى شود. از حرم خارج شدم و به صحن آمدم. از یکى از راهروهاى خروجى که مى گذشتم زنى به من برخورد کرد و گفت: استخاره مى گیرى؟ تعجب کردم این زن چه مى گوید؟ معمول نیست که زن استخاره بگیرد. آن هم زنى چادر نشین و روستایى. گفتم: من که تسبیح براى استخاره ندارم فورا تسبیحى به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن. دست بردم و با توجهى که به حضرت ابوالفضل (ع) داشتم، مشتى از دانه هاى تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به این زن چه بگویم. از آن روز من هفته اى یک بار به این جا مى آیم و زنانـى که وضع مرا مى دانند نزدم مى آیند و من براى ایشان استخاره مى گیرم و با پول حاصله وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه مى کنم.
.
حالات نماز و مق
:: موضوعات مرتبط:
عرفان و عرفا ,
,
:: برچسبها:
سید عبدالکریم کشمیری ,
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9